در باب احمدی نژاد و سازمان مدیریت و برنامه ریزی

کتاب شما داستان احمدی نژاد و سازمان مدیریت و برنامه ریزی را روایت می کند و شما احمدی نژاد را در این کتاب گندم نمای جو فروش معرفی کرده اید. چرا؟
من همانطور که در کتاب آورده ام معتقدم احمدی نژاد به آرمان خواهی تمسک جست و از نردبان آرمان ها بالا آمد اما به لوازمش نامتعهد بود. به طور خاص در باب برنامه و بودجه او شعار «اتاق فکر» را سرداد و مایل بود معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی این نقش را بر عهده بگیرد. اگر او به شعارش معتقد می ماند عالی بود، اما شوربختانه ایشان فقط شعار داد و در عمل هیچ گامی برای تبدیل معاونت به اتاق فکر به عمل نیاورد. گویی اصلا طرح و برنامه ای برای آنجا نداشت و صرفا از نقاط ضعف آنجا می گفت تا بتواند این ساختار اداری را از حیز انتفاع ساقط کند.

چرا احمدی نژاد چنان رفتاری داشت و آیا به ایشان حق نمی دهید؟
برای حق دادن به احمدی نژاد باید بیشتر اندیشید. اگر مجموعه پازل های احمدی نژاد را کنار هم بگذاریم، به این باور می رسیم که اصولا احمدی نژاد غالب ساختارهای اداری ایران را کارآمد نمی دانست و لذا ارزش چندانی برای این ساختارها و کارکردهایش قائل نبود.

به نظر می رسد احمدی نژاد اصالتا و در درون، یک باور کلی در باب برخی ساختارهای اداری از جمله سازمان برنامه و بودجه داشت و آن اینکه این ساختارها علیرغم بزرگی نامشان چندان هم بزرگ و سودمند نیستند و بلکه برای پیشرفت و تعالی کشور مضرند. به نظر، ایشان سازمان برنامه و بودجه ای می خواست که در خدمت نوع نگرش او برای تخصیص بودجه باشد. ضمن اینکه به نظر می رسد احمدی نژاد هیچ اعتقادی به برنامه ریزی متعارف نداشته و ندارد. گواه این استنباط من رفتار احمدی نژاد پس از شکل گیری معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی است. او برنامه پنجم را در پیچ و خم های اداری مرسوم رها کرد و چندان اعتنایی بدان نداشت. در باب بودجه هم بعد از گزاردن عزیزی بر راس بهارستان آرام گرفت، چون منویاتش به تمام مبنای عمل و حرکت بود.

با چنین نگرشی، انحلال و تغییر سازمان می توانست طبیعی و با تمرکز بر منطق و دیدمان احمدی نژاد قابل فهم باشد و با این مفروضات می توان به احمدی نژاد حق داد. البته اگر صورت و مخرج کسر را ساده کنیم شاید بتوان کار احمدی نژاد را بدون خرده دانست و به او حق داد. ما نیز تایید می کنیم که غالب ساختارها و تشکیلات اداری عادی ما پوسیده شده اند و ساختارهای عالی ما هم به مرور از فلسفه تشکیل خود دور شده‌اند!

با نوع نگرش پژوهنده، محل نزاع بر سر این موضوع نبوده و نیست. حتی اگر بی خاصیت بودن برنامه ها و برنامه ریزی پنج ساله را پذیرفته و تایید کنیم، اما باز هم برای حق دادن به احمدی نژاد نمی توان قاطع بود. باید دانست که سازمان مدیریت و برنامه ریزی و به روز رسانی آن می توانست مددکار بهتری برای رئیس جمهور و کشور باشد. حداقل اینکه از لجام گسیختگی دستگاه های اجرایی می کاست و کارها اندکی بر انتظام جریان می یافت.

حتی می توان کمی با احمدی نژاد همنوایی کرد!

در واقع شاید بتوان با احمدی نژاد هم عقیده بود که برنامه ریزی به سبک متعارف و به سبک فعلی ما ناکارآمد و نظام بودجه هم معیوب است (اگرچه نمی دانیم که آیا نظرگاه احمدی نژاد این اندازه هم عمیق بوده است یا نه چرا که چنین نگرشی کمتر به روشنی از سوی احمدی نژاد تصریح شده است)، اما نقد اصلی اینجاست که احمدی نژاد برای استقرار تعریف مطلوب خودش هم کار شایسته ای نکرد. به عنوان مثال او هیچ گاه از نهاد خودساخته اش، فکر و اندیشه طلب نمی کرد. به علاوه اگر او خیلی راحت انتظاراتش را از این سازمان بر می شمرد، کسی به گمراهی و تحلیل رفتارش مشغول نمی شد!

یک فرضیه تا حدی مقرون به صحت و موید به برخی شواهد این است که اساسا احمدی نژاد یک دستگاه ستادی کوچک می خواست برای ثبت و ضبط و کتابت بودجه که از محمد کردبچه و یکی دو نفر دیگر هم بر می آمد، همچنین نهادی نخبه برای مشورت دهی به او برای برنامه ریزی مطابق با مبانی ذهنی احمدی نژاد. همین! این نگاه مطابق رویه متعارف می توانست پذیرفته شود. کاری که دیگر روسای جمهور هم تا حدی آن را دنبال کردند. او در باب برنامه هم تا حدی توانست منویاتش را دنبال کند. در باب بودجه هم که خیلی آسان توانست کارش را با چند معاون و یک مشاور و مدیر کل دنبال کند، که کرد.

انتقاد به احمدی نژاد به خاطر این کارها نبوده و نیست که البته حقش بود و به صورت ظاهر و با جامه قانون و حقوق نمی شد آن را از اختیاراتش ندانست. گاهی هم می‌توان به نگرش های احتمالا غیر رسمی و پنهان او او نیز در باب خاصیت ها و خواص سازمان حق داد. آنچه بخشودنی نیست اینکه او درونش را کتمان می کرد! به علاوه برای او به واسطه جایگاه بزرگش، زیبنده نبود که کوتاه مدت نگاه کند. به همه این‌ها باید اضافه کرد این را که ایشان هیچ تلاشی نکرد تا نهاد جایگزین مانایی بعد از انحلال، بسازد!

بر عوام الناس خرده ای نیست که به اکنون خود فکر کنند اما رئیس جمهور ایران نباید به امروز کوتاهش فکر کند. او سوگند می خورد که خیلی بلند تر نگاه کند! شاید اگر رئیس جمهور سابق، آن روز و امروز هم خود واقعی اش را اعلام می کرد و از مدل های متعارف سیاست مذموم و مهندسی روانی عبور می کرد، می شد حق را به او داد اما او امروز هم صادق نیست و با همه بی باکی اش، شهامت آن را نداشت که درونش را افشاء کند و به توسعه کشور بعد از پایان دوره اش کمک ماندگاری کند. قطعا همان رفتارهای کوتاه مدت موجب شد که امروز کسی قدردان او نباشد.

او فقط به 4 سال ریاست جمهوری و امروز و فردای کوتاهش فکر می کرد که البته از این حیث او موفق بود مدلش را پیش ببرد، همچنان که دیگر روسای جمهور هم کم و بیش در این حد موفق ارزیابی می شدند. اگر احمدی نژاد آلترناتیو ارجمندی می ساخت و فرآیندها و رویه های قابل فهمی شکل می داد، می شد به او حق داد اما او بسیار زیگزاکی و کج و معوج عمل می کرد. بعید می دانم که او حتی واقعا در پی ایجاد معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی بوده باشد. حتی این نام گذاری هم گمراه کننده بود!

افق احمدی نژاد افقی کوتاه مدت بود. او حتی در پایان دوره خود حرف های پیشین خود را هم نقض می کرد. رفتار او در احیای دانشگاه علوم پزشکی ایران، مصداق بارز این استنباط است. روغنی زنجانی هم از پشیمانی احمدی نژاد از انحلال سازمان مدیریت و برنامه ریزی گفته بود و این رفتارهای قبض و بسطی تاکتیکی و کوتاه مدت، برازنده یک رئیس جمهور پرمدعا نبود که قرار بود بهشت برای ما بسازد و بنیادها را اصلاح کند!

عهد او با مردم راستی و درستی، عدالت و مهرورزی بود. اگر احمدی نژاد می توانست از نقاط ضعف هاشمی دور بماند عالی بود. اما او نشان داد گاهی افکارش غلط است. گاهی مسیر را اشتباه می رفت و گاهی اصلا طرح روشنی نداشت.

در باب برنامه و بودجه او هم افکارش کامل نبود و هم مسیر را اشتباه رفت. او فقط در پی حذف یک مانع پیش روی خود بود در حالی که با باور من برای مطیع ساختن نهاد بودجه ای، نیازی به آن همه سر و صدا نبود. بودجه منطبق با مدل و نظرگاه های حتی شخصی رئیس جمهور حق او و پذیرفتنی بود (با تسامح) و استقرار این خواست، نیاز به فضاسازی احساسی و شلیک اتهامات و سواری بر امواج انقلابی گری و ایدئولوژیک نداشت. اتهام سازمان آمریکایی و برنامه غیر اسلامی چه ضرورتی داشت؟ من در کتاب "انحلال نظام تدبیر"، نشان دادم این سخنان بی پایه، سطحی و بد اساس بوده است.

آیا احمدی نژاد جز این نوع کارها و آن مدل رفتاری که شما بدان اشاره کرده اید، گزینه دیگری پیش رو داشت و کار دیگری هم می توانست بکند؟ اگر او درونش را افشاء می کرد می توانست مدلش را پیش ببرد؟ آیا مخالفت کارشناسان امکان این را به او می داد که مدلش را اجرا کند؟
من از منظر آرمان گرایی و آرمان خواهی احمدی نژاد 1384 نگاه می کنم. از احمدی نژاد آرمان خواه انتظار نبود که با دستمال های کثیف، شیشه غبارآلود را پاک کند! انحلال یک سازمان غیر آسمانی چندان مهم نیست. مهم تر این است که نهاد جایگزین آن واجد ارزش و اعتباری نباشد. انتظار این بود که بودجه انتظام یابد و پس از انحلال، دست اشخاص حقیقی و حقوقی بی خاصیت از انبان بودجه کوتاه شود و افرادی عزیز و بی صلاحیت مقسم و کلید دار بودجه نشوند!

نگاهی به چندی و چونی بودجه های تدوین شده پس از امیر منصور برقعی که قطعا با نظارت عالیه رئیس جمهور وقت بود، می تواند نشان دهد که بودجه احمدی نژادی و بودجه ریزی آرمانی پس از انحلال و احتمالا مطلوب رئیس دولت، چگونه بوده است!

شما سازمان مدیریت و برنامه ریزی را معادل نظام تدبیر تعریف کرده‌اید و انحلال آن را انحلال نظام تدبیر. آیا حقیقتا همین طور هست و احمدی نژاد نظام تدبیر را نابود کرد؟
راستش تیتر کتاب من اندکی ژورنالیستی است اما من در مقدمه کتاب آورده ام که سازمان مدیریت و برنامه ریزی می تواند یک نماد از نظام تدبیر نام بگیرد. من این نهاد را از کژی مبری نمی دانم اما معتقدم در نگاهی حداقلی یک حسابدار فنی برای تراز منابع و مصارف و هزینه های جاری و عمرانی و در نگاهی کمی حداکثری، می تواند برای انطباق بودجه و برنامه کارآمد باشد.

انتقاد اصلی شما به احمدی نژاد چه بود؟
پاسخ این پرسش ما را از بحث در باب کتاب انحلال نظام تدبیر خارج می کند اما برای تغییر فضا و به طور کوتاه وارد این سئوال می‌شوم. راستش من در سال های احمدی نژاد، یادداشت های زیادی نوشته و در الف منتشر کردم و دیدگاهم برای شما و مخاطبان الف روشن است.

صادقانه این است که من در دوران دانشجویی در شیراز و تربیت مدرس با جناح موسوم به چپ مانوس و هم راستا بودم و با دوستانم در جناح راست ناساز بودم. در طول زمان از فضای سیاسی دور شدم و به سازمان مدیریت و برنامه ریزی پیوستم. این حضور، موجب دوری از سیاست متعارف شد و من کم کم به رسش بیشتری می رسیدم. تجربه فن سالاری و نگاهی فراتر موجب شد درک درست تری از اوضاع کشور و سپهر مدیریت و سیاست کشور به دست آورم.

در واقع گذر زمان و دوری از دوران سیاست ورزی دانشجویی مرا به افق دیگری رساند و من دریافتم که جناح ها و طیف ها در کشور ما چندان هم بدون تورش و انحراف نیستند. به عبارتی توانستم به درکی جامع برسم و پس از آن سعی کردم از جانمایی در یک حلقه خاص اجتناب کنم تا بتوانم آزاد اندیشانه و بدون سوگیری به وقایع نگاه کنم.

به مرور زمان و با تامل در مدیریت و برنامه ریزی، به عنوان یک فرد از آحاد ملت و با علاقه به پژوهش و تحلیل گری به این جمع بندی رسیدم که باید نظام اجرایی کشور و ساختار و مدیریت، تغییر بنیادین بیابد تا بتوانیم به توسعه و ترقی، امید ببندیم. همین دریافت متقاعدم کرد که باید ساختارها، مدیریت و شیوه اداره کشور را تفییر داد. در همین فضای فکری بودم که احمدی نژاد ظهور کرد.

آنچه احمدی نژاد می گفت ما را مجذوب کرد. تصادفا در دوره احمدی نژاد به موقعیت مدیریتی هم رسیدم اما به مرور اعتمادم به ایشان و دولت مهرورز وی رنگ باخت و من یادداشتی با عنوان «من و احمدی نژاد و چینی نازک اعتماد» در الف منتشر کردم که البته برای من گران هم تمام شد! من به زودی دریافتم که احمدی نژاد مقاصدش را کتمان می کند و از دو قطبی هاشمی و گذشتگان، نردبان ترقی برای خود می سازد در حالی که همان روش ها و شیوه های مذموم و بسته را در مدیریت، انتصابات و اداره کشور به کار می گیرد.

انتقاد اصلی من به احمدی نژاد مطلقا به تحریم ها و داستان گروه انحرافی مربوط نمی شد و نبوده است. صادقانه بگویم من به احمدی نژاد در داستان تحریم، هیچ انتقادی ندارم. در جمهوری اسلامی ایران، سیاست خارجی و سیاست هسته ای یک سیاست راهبردی است که توسط نظام تعیین و توسط مجریان و دولت های برآمده از مردم اجرا می شود. این نکته و اصل را این روزها دکتر عراقچی بطور روشن و شفاف در مصاحبه اخیرش با نشریه دیپلمات گفته است. سیاست آن روز نظام مقاومت، و سیاست امروز مذاکره است. مجری سیاست مقاومت احمدی نژاد بود و جلیلی، مجری سیاست مذاکره روحانی و ظریف. البته نظام در اتخاذ سیاست، حرفه ای عمل می کند و ممکن است گاهی از اتمسفر عمومی و آستانه تحمل مردم تاثیر بپذیرد. بنابراین احمدی نژاد موجب تحریم ها نشد بلکه تحریم توسط نظام قابل پیش بینی بود و نظام هزینه آن را محاسبه کرده بود.

اتفاقا من با کوبیدن کور و سیاست بازانه نسبت به احمدی نژاد چه در زمانی که فرمان در دستشان بود و و چه امروز، مخالفم. من احمدی نژاد را سیاه و سفید نمی بینم و مثل بسیاری که اکنون بر بال امواج سوارند، از «گزاردن تبر بر دوش او» گریزانم و از این کار فرصت طلبانه و موجی اجتناب می کنم! انتقاد اصلی من به احمدی نژاد هم در گذشته و هم اکنون، به کارکردش در حوزه مدیریت و اداره کشور مربوط بود. او فاقد جامع نگری، انضباط فکری و فاقد قطب نما بود. او خیلی زود در دام سیاست ماکیاولی گرفتار شد و با مدیریت محفلی و حلقه ای و عزل و نصب های سو دار و ناصواب، کشور را به پرتگاه رساند. من در همان سال ها با یادداشت هایی با عنوان «تدبیر در مغاک»، «مدیریت به سبک ایرانی»، «داستان انسان ها و گاوها» و «مجلس ترحیمی بگذارید برای مرگ حقیقت» و بسیاری از دیگر یادداشت ها، توصیفاتی از آن زمان داده ام. به علاوه نگاهی به برخی کارهای احمدی نژاد از جمله در انحلال سازمان مدیریت و برنامه ریزی، دانشگاه علوم پزشکی ایران، برخورد نادقیق و محاسبه نشده با دانشگاه آزاد اسلامی از دیگر مواردی است که من بدان ها پرداختم و معتقدم بسیاری از همین شیوه ها باعث شد که او کم کم از اوج فاصله بگیرد و به افول برسد. در یک جمله از منظر من احمدی نژاد بد عمل کرد و این مستقل از موضوع تحریم است.

برگردیم به بحث پیشین و انحلال و سازمان مدیریت و برنامه ریزی. نگاه شما به کارنامه روحانی در باب سازمان مدیریت و برنامه ریزی چیست؟
مایلم یک پاسخ کلی به شما بدهم. حق این است که بگویم روحانی بر امواج انتقادات فزاینده بر احمدی نژاد سوار شد و من این دولت را دولت حداقلی توسعه و تدبیر می دانم که لاجرم باید می آمد تا دوران گذار از احمدی نژاد مدیریت شود. هر کس دیگری هم که می آمد باید با وعده عبور از احمدی نژاد می آمد تا مقبول مردم شود. انتقاد من به احمدی نژاد این بود که تدبیر را به مغاک افکنده است، اما دولت روحانی را هم دولت آرمانی تدبیر نمی دانم.

به باور من در پایان دوره روحانی ما به 1384 بازخواهیم گشت. 1384 از جهاتی سال خوشی است اما سال آرزو و امید ما هم نیست. اگر ممیزی شما سخت نباشد و مخاطبان شما حال و حوصله تحلیلی داشته باشند می گویم که دولت روحانی دولتی است که از شکاف نظام و توده یا نظام و نخبگان، بهره گرفته و زندگی می کند! دیدمان و ویژن من در چارچوب نام گذاری های موجود، قابل چیدمان نیست.

من به حاکمیت جریان سوم متمایلم. به باور من ایران امروز شدیدا به جریان سوم نیازمند است. اکنون عقربه ساعت قوه مجریه ما در 1384 قرار گرفته است. این اجبار شرایط است و گریز ناپذیر. احمدی نژاد اگر به آنچه که در باب اصلاح مدیریت و ساختارها گفته بود، پای بند می ماند و می خواست و می توانست، شاید امکان داشت که 84 را به 94 برساند اما کاری کرد که دولت یازدهم خود را برای رسیدن به 1384 هم درمانده اعلام می کند! برای عبور از 1384 در سپهر سیاست و مدیریت ایران باید طرح نویی در انداخت.

به علاوه به باور من نظام جمهوری اسلامی ایران هم برای مانایی، به جریان سوم نیاز دارد. جریانی که به خویشتن انقلاب اسلامی 1357 رجوع کند و به منشور نوفل لوشاتو پای بند و مومن باشد و در عین حال، وابستگی مشعوفانه و قبیله ای به نام های بی مسما و جریان های بادکنکی چپ و یا راست متعارف هم نداشته باشد.

چه چیزی شما را به جریان سوم متقاعد کرده است؟
- نظام مدیریت حلقه ای و انتصابات قبیله ای و باندی مخرب در طی سال های گذشته و اخیر
- کارکردهای مدیران در نظام پیش گفته و نظام موجود
- جریان رو به تزاید فساد و فاصله بسیار با آرمان های مصرح در بیانیه های بنیانگذار نظام و روح مطالبات مردم در انقلاب اسلامی 1357
- بحران ناکارآمدی
- بحران های اندیشه ای و اجتماعی
- حضور کم فروغ اندیشمندان، متخصصان و فن سالاران صالح در نظام اجرایی و مدیریتی کشور
- اداره گران کشور
- فقدان نظام رصد و پایش کشور

رویکرد شما در کتاب «انحلال نظام تدبیر»، آرمان خواهانه و اصلاح طلبانه است. آیا به نظر شما انتشار این آثار تاثیری هم در اصلاح روندها دارد؟
سوگمندانه می گویم که خیر! متاسفانه آرمان خواهان چندان کامیاب نیستند و آرمان خواهی نیز همین طور. سخت تر انتظار اشاعه و تحمل این نگرش در ساختارهای متصلب قبیله ای و بوروکراتیک اداری موجود است. آرمان خواهی به غلط یا درست در برابر واقع گرایی قرار گرفته است و خیلی زود ضربه فنی می شود. دولت فعلی نیز بیش تر به واقع گرایان متمایل است تا آرمان خواهان!

اندوه بار است که ما سطح سازمان های اداری بالقوه فرا نگر را هم به حد یک سازمان ثبت احوالی یا یک سلسله مراتب نظامی و پادگانی تقلیل داده ایم و اندیشه ورزی آرمان خواهانه با اتهام مقابله با نظم موجود، به سرعت به کناری افکنده می شود. در این شرایط، خیلی به ارزشمندی این رویکردهای آرمانی در اصلاح روندها باورمند نیستم. به نظرم این نیز یکی از ویژگی های مذمومی است که ما را ناکارآمد کرده است و موجب می شود کشور ما چندان به جلو نرود!

باور کلی من این است که نویسندگان و پژوهشگران آرمان خواه اگر به جریان های پرفشار متصل نباشند، ره به جایی نمی برند. کلی تر هم اینکه زوال و بقای دولت ها و حکومت ها نیز در ایام معاصر با مبارزات آرمان خواهانه نسبت وثیقی ندارد. تنها حسن این نگرش ها، تاثیرات بلندمدت در اذهان آدم ها و سپهر شخصی اندیشمندان و تحلیل گران است و این مستقل از تاثیر در روند موجود و ساختارهای پهن پیکر ناکارآی موجود است!

قضاوت اکنون شما در باره نقش و کارکرد سازمان مدیریت و برنامه ریزی چیست؟
نگاهی به آنچه گذشت نشان می دهد که ایجاد سازمانی برای مدیریت و برنامه ریزی کشور به الزاماتی نیاز دارد که به نظرم آن الزامات فراهم نیست. این سازمان شاید در یک وضعیت آرمانی و بالقوه بتواند یک سازمان فرا نگر باشد و مسئول رصد مسیر و ساختارها باشد: رصدگر توسعه ایران! در چنین نقشی، سازمان مدیریت و برنامه ریزی می تواند البته نهادی ما بین دولت و نظام باشد. همچنین به مرکزی از تجمع نخبگان هوشمند فراکاو و آینده نگر تبدیل شود.

اما این نگاه آرمانی و به نظرم به دلایلی که در این مقال نمی گنجد حداکثری و غیر ممکن است. شاید بهتر آن باشد که فتیله آرمان و قله را موقتا پایین بکشیم و فقط به یک نگاه حداقلی اکتفا کنیم. اینجا عرصه، عرصه جدال آرمان های دشوار آینده نگرانه و و واقعیت پیش رو است که به نظرم مثل همیشه واقعیت خود را بر فضای آرمانی تحمیل می‌کند!

واقعیت این را تحمیل می کند: ما به سازمانی برای توزیع پول و بودجه حاصل از نفت و دیگر درآمدها نیاز داریم. سازمان برنامه و بودجه باید این را کتابت کند و جمع و تفریق آن را به رئیس جمهور ارائه کند. برای توزیع این بودجه هم مدل کارآمدی جز «وضع موجود» و «آنچه که پیش می آید» نداریم. آنچه که به عنوان تسهیم بودجه برای طرح ها و بخش های مختلف حاصل می شود، تابعی تجمعی است از: اولویت های رئیس دولت + فشار دستگاه ها و نهادهای پرفشار + نیازهای منطقه ای و محلی مردم و نمایندگان مجلس + چانه زنی های سطوح و ارکان متنوع + درخواست های دستگاه های اجرایی.

بنابراین سازمان بودجه می تواند یک بودجه ای در چارچوب وضع جاری کتابت کند و آن را به رئیس دولت و مجلس تقدیم کند. در باب برنامه هم به نظرم اساسا کارآمدی آکادمیک برنامه در وضع جاری به شدت زیر سئوال است و فقدان آن هم لطمه ای به کشور نمی زند. در فرصتی خاص به شما نشان خواهم داد که برنامه ها در ایران کارکرد ویترینی دارند و شرایط ما با تدوین برنامه های پنج ساله سازگار نیست مگر اینکه برنامه های یکساله ای تدوین کنیم که می تواند همان بودجه سالانه باشد!

بنا بر آنچه که گفته شد، لاجرم باید با تلخی باور کرد که باید از اتوپیا، آرمان، آرزو و رویاها فاصله بگیریم و به واقعیت تمکین کنیم! واقعیت عریان این است که در طی همه این سال ها، بودجه کتابت کردیم و برنامه هفت ساله و پنج ساله نوشتیم اما همچنان اندر خم یک کوچه ایم، و این نه به واسطه سازمان برنامه و بودجه بلکه به واسطه سپهر کلان و ساختارهاست.

به اقتضای واقعیات پیش چشم، شاید تقلیل نقش سازمان برنامه و بودجه به ابزار برنامه و بودجه دولت یا تبدیل آن به نهاد پایشگر حرکت دولت بتواند نسخه خوبی باشد آن هم به شرطها و شروط ها! اما قاعدتا نمی توان از این سازمان ذیل رئیس دولت، انتظار تسلط یا حتی نظارت بر دیگر اجزا و قوای مهم از جمله قوای قضایی، نظامی، انتظامی، امنیتی، دیپلماسی، صدا و سیما و ... را داشت. حتی شاید واقع گرایی تمام این باشد که نقش و کارکرد این سازمان به کتابت بودجه با روند متعارف تقلیل یابد و عملا از پایش گری فرا نگرانه نیز دست بر دارد!

کتاب انحلال نظام تدبیر

آقای فتح اله آقاسی زاده در این کتاب به بررسی انحلال سازمان مدیریت و برنامه ریزی در دوره ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد پرداخته است. کتاب در پنج بخش و چهارده فصل به شرح زیر تدوین و توسط انتشارات روزنه به چاپ رسیده است.

مقدمه/ پیشگفتار
بخش اول:
فصل 1: از آرامش تا انحلال
فصل 2: انحلال؛ مهندسی اقدامات
فصل 3: انحلال؛ ورود برقعی با ماموریت مشخص

بخش دوم: انحلال؛ چرایی
فصل 4: آیا سازمان برنامه آمریكایی بود؟
فصل 5: آیا سازمان برنامه طاغوتی، غیرانقلابی و غربی بود؟
فصل 6: مبانی نظری برنامه چهارم چه بود؟
فصل 7: اخلال در پیشرفت و مانع دستگاه های اجرایی
فصل 8: مخالفت ها، کار کارشناسی، خلق و خوی مغرورانه، فساد و ...

بخش سوم: انحلال؛ ابعاد و عرصه‌های تغییرات ساختاری
فصل 9: تغییرات شوراها و شورای اقتصاد
فصل 10: تغییرات تشكیلاتی و مدیریتی
فصل 11: تغییرات نیروی انسانی، ساختمان ها، آموزش نیروی انسانی
فصل 12: تغییرات موسسه

بخش چهارم: مهندسی تدوین و تصویب بودجه سالانه
فصل 13: انحلال؛ تغییرات در ماكت و محتوای بودجه سالانه

بخش پنجم:
فصل 14: انحلال؛ نقش‌آفرینان

سازمانی که احمدی نژاد منحل کرد

"انحلال نظام تدبیر" عنوان کتابی است که به تازگی توسط نشر روزنه و به اهتمام دکتر فتح اله آقاسی زاده منتشر شده است. این کتاب به طور اختصاصی به پرونده انحلال سازمان مدیریت و برنامه ریزی در دوره دولت نهم پرداخته است و ابعاد و زوایایی از موضوع را بررسی و پیش چشم پژوهندگان حوزه مدیریت و برنامه ریزی نهاده است. به بهانه انتشار این کتاب و نیز همزمانی با فعالیت های برنامه ششم توسعه کشور، فرارو گفتگویی با دکتر آقاسی زاده انجام داده که در ادامه می خوانید.

آقای دکتر! عصاره یافته هایتان در پرونده انحلال سازمان مدیریت و برنامه ریزی که در کتاب "انحلال نظام تدبیر" بدان پرداخته اید، چیست؟
سازمان برنامه و بودجه در ایران قدمتی طولانی دارد. اولین برنامه پنج ساله توسعه کشور بعد از انقلاب برای دوره زمانی 1368 تا 1372 تعریف و تدوین شد و از آن پس، در دوره های مشابه برنامه های دیگر تهیه و تصویب شد:

- برنامه اول توسعه 1368 تا 1372
- برنامه دوم توسعه 1374 تا 1378
- برنامه سوم توسعه 1379 تا 1383
- برنامه چهارم توسعه 1384 تا 1388
- برنامه پنجم توسعه 1390 تا 1394

این روند برنامه ریزی در واقع استمرار روند متعارف برنامه ریزی پیش از انقلاب بود که با وقفه ای آغاز شده بود. قبل از انقلاب نیز پنج برنامه تهیه و اجرا شده بود:

- برنامه هفت ساله اول 1327 تا 1334
- برنامه هفت ساله دوم 1334 تا 1341
- برنامه سوم 1341 تا 1346
- برنامه چهارم عمرانی 1347 تا 1351
- برنامه پنجم عمرانی 1352 تا 1356
- برنامه ششم  هم برای دوره زمانی 1357 تا 1361 مدنظر قرار گرفته بود که با وقوع انقلاب اسلامی به آغاز و فرجام نرسید.

این سابقه نشان می دهد که سازمان برنامه و بودجه یکی از پایه‌های نظام رشد و توسعه ایران در طی این سال ها بوده است. صرفنظر از کارکردها و دستاوردهای 67 سال برنامه ریزی در ایران، برنامه و بودجه غالبا سوژه بحث انگیز و داغی بوده است. دوره ریاست جمهوری دکتر احمدی نژاد هم از منظری یک دوره ویژه و یگانه است، چرا که ایشان چنین بیان می کردند و می گفتند که مایلند ریل برنامه ریزی متعارف کشور را تغییر دهند.

من عضوی از خانواده برنامه و بودجه کشور هستم که تغییرات در این سازمان در دوره احمدی نژاد برایم جالب و قابل تعقیب بود. حضورم در بهارستان و رسش تدریجی ما در فضای برنامه و بودجه، مرا به بررسی پرونده انحلال سازمان مدیریت و برنامه ریزی توانا و ترغیب می کرد. نتیجه این بررسی، کتاب "انحلال نظام تدبیر" است. حاصل اهم یافته هایم در این پرونده، چند گزاره جدی و قابل تامل است:

1. احمدی نژاد به اتکای سوابق و تجاربش مایل بود این سازمان، در زمان ریاست جمهوری اش کوچک و کوچک تر شود. بنظر می رسد احمدی نژاد این سازمان را مخل توسعه کشور می دانست.

2. احمدی نژاد شخصا خود را واجد نگرش های لازم برای سکانداری برنامه و بودجه می دانست و ضرورتی نمی دید سازمان مستقلی برای برنامه و بودجه وجود داشته باشد یا حداقل برای احمدی نژاد برنامه و بودجه ای مستقل بنویسد.

3. از منظر احمدی نژاد و به اتکای قانون اساسی، اختیار برنامه و بودجه در دستان رئیس جمهور بوده و سازمان برنامه و بودجه موظف به اجرای مدل رئیس جمهور است.

4. احمدی نژاد برای اجرای مقاصدش، ترجیح داد سازمان را به معاونت تبدیل کند و سطح و هدف آنرا از راهبری توسعه به کارگزاری توسعه منطبق بر دیدگاه رئیس دولت تغییر و تقلیل دهد.

5. احمدی نژاد سازمان را مخل اهدافش تلقی می کرد و کارگزاران آن سازمان را مومن به مدلش تشخیص نمی داد یا بدانها اعتماد نداشت. برای همین ترجیح داد در پناه یک فضاسازی ارزشی و ایدئولوژیک، به تخریب سازمان یا تقلیل ارزش آن بپردازد و معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی را جایگزین آن نماید.

از منظر جنابعالی، اقدام احمدی نژاد گامی به پیش بود یا یک عقب گرد محسوب می شود؟
من در کتابم به تفصیل به این موضوع پرداخته ام. احمدی نژاد مطابق قانون اساسی برای هرگونه تغییر در نظام اجرایی تحت فرمانش، مختار بود. به علاوه سازمان مدیریت و برنامه ریزی هم سازمانی آسمانی نبود که تغییرش برای کشور خط قرمز باشد. من به ذات تصمیم یک رئیس جمهور در انحلال یا تغییر یک ساختار تشکیلاتی که اختیارش با ایشان است، ایراد و انتقادی ندارم. از منظر من که درکتاب بدان پرداخته ام، مدل احمدی نژاد رازآلود، فاقد صداقت و واجد دو انتقاد بزرگ بوده است:

اول اینکه ایشان و همراهانش با سوار شدن بر امواج انقلابی گری، مدل شان را اجرا کردند که بنظرم این از منظری آرمانی، صادقانه نبود. طرح اتهاماتی چون سازمان غیرانقلابی یا آمریکایی منصفانه هم نبود. احمدی نژاد خیلی ساده می توانست انحلال این سازمان را اعلام کند و ضرورتی برای آن ادبیات سازی ها نبود. او به واسطه فضای موید آن سال ها و پشتیبانی های مستحکم غیر قابل خدشه، می توانست خیلی ساده و رو راست بگوید من خودم مایلم حوزه برنامه و بودجه را راهبری و مدیریت کنم.

انتقاد دوم اینکه احمدی نژاد در ساختن بنای جایگزین، هیچ اهتمامی مصروف نکرد و عملا با گماردن چهره فاقد پارادایم روشنی چون ابراهیم عزیزی، اندازه و محتوای معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی را به کمترین حد ممکن در ساختار اداری ایران تقلیل داد. حق این بود که از تغییر سازمان یا انحلال آن، اتاق فکر و اندیشه ای حداقل در قوه مجریه شکل گیرد اما قطعا احمدی نژاد برای این کار هیچ قدمی نگرفت و این در حالی بود که او ادعای تشکیل اتاق فکر و اندیشه را داشت.

اقدام احمدی نژاد اگر عالمانه و هوشمندانه مدیریت میشد و اگر او خود به آرمان هایش مومن می بود و آرمان ها را به عنوان ابزار و  پوسته تبلیغاتی اقداماتش بکار نمی بست، می توانست اقدام مبارکی باشد اما آنچه که او انجام داد، برای او نان داشت اما برای ایران آب نداشت! از احمدی نژاد با آن همه شعار و داعیه مدیریت جهانی و اخلاق و مهدویت، آن رفتار پسندیده نبود. به علاوه احمدی نژاد آرمان ها را هم لگد کوب کرده بود. حاصل کار احمدی نژاد اکنون خود را نشان داده است. سازمان مدیریت و برنامه ریزی فعلی برای قرار گرفتن در مدل مطلوب، به سال ها ممارست نیاز خواهد داشت و برای رسیدن به وضع حداقلی به ده ها اصلاح بنیادی نیاز خواهد داشت.

جناب آقاسی زاده! با برآمدن دولت تدبیر و امید، شرایط سازمان چگونه است؟
راستش من از دولت تدبیر و امید، انتظاری بیش از آنچه که تاکنون رخ داده است نداشته و ندارم. در نگاه من دولت روحانی یک دولت حداقلی برای حرکت به سمت تعالی و توسعه است. شاید بهتر باشد نگاهم را همسو با نگاه دکتر رنانی عزیز بدانم. رنانی باورش این است که دولت روحانی، توانایی اینكه كشور را از بحران خارج كند، ندارد.

من البته دولت روحانی را دولت اضطراری می دانم. دولتی که به اجبار شرایط، باید بعد از دوره احمدی نژاد شکل می گرفت تا مدل احمدی نژاد مختومه اعلام شود. دولتی که باید می آمد تا نظام امکانی برای بازسازی بیابد چرا که دیگر امکان استمرار آن مدل وجود نداشت. به علاوه بنظر من مدل احمدی نژادی فقط از احمدی نژاد ساخته بود و هیج دولتی حتی اگر سعید جلیلی و حداد عادل هم در دور یازدهم می آمدند، امکان اجرا و استمرار آن مدل، دیگر وجود نداشت.

روحانی از منظری خیلی خوش شانس بود که توانست سکاندار کشور بعد از احمدی نژاد باشد. برای اینکه دیگر همه به نمره 10 هم راضی بودیم و نمره 20 در مخیله ما هم نبوده و نیست. امروز دیگر کسی توقع نمره 20 از روحانی ندارد. قبولی با تک ماده هم پذیرفتنی است! با چنین نگرشی من جایگاه سازمان مدیریت و برنامه ریزی در دوره روحانی را نیز جایگاهی حداقلی می دانم. آنچه که از آغاز دوره روحانی تاکنون بر این سازمان گذشت نیز همین را نشان می دهد. این البته نگاه من آرمانگرا هست؛ اما اگر گروهی با نگرش و عینک واقع گرایانه بنگرند، احتمالا وضعیت موجود را نسبت به دوره احمدی نژاد، خوب توصیف خواهند کرد.

از طرفی یک نکته را هم باید در نظر داشت و آن اینکه سازمان برنامه در دوران هشت ساله احمدی نژاد از توان بالقوه اش فاصله گرفت و روند تهی شدن جریان اندیشه و تفکر در آن به سمت نزولی حرکت  کرده است. برای همین اکنون سازمان مدیریت و برنامه ریزی از حیث توانمندی اندیشه ای و نگاه توسعه ای در تراز بالایی قرار ندارد و گواه این وصف اینکه غالب مدیران میانی و در مواردی خاص، معاونین سازمان با نگاه مدیریت عملیاتی و اداری و با کارکرد و ستاده های مکانیکال، تعریف و چینش شده اند. شاید بتوان امیدوار بود در سال های آتی سازمان به نقطه مناسب تری برسد که البته این تابع دیدگاه و شخصیت رئیس جمهوری است که سازمان ذیل ایشان، قرار می گیرد. اگر این دوره گذار به خوبی طی شود، همچنین رئیس جمهور بعدی بخواهد و بتواند، شاید بتوان به یک سازمان ارگانیک فکر کرد!

در یادداشت هایی که از شما منتشر شده و همین طور در مقدمه کتاب انحلال نظام تدبیر، شما از منظر آرمانی تحلیل کرده اید و اینجا نیز بر نگاه آرمانی خود تاکید دارید. در نگاه آرمان گرایانه شما، نقطه حداکثری سازمان برنامه کجاست؟
من این روزها در میانه آرمان و واقعیت معلقم! ستاده و مدیریت دولت دهم و یازدهم، و فهم سپهر سیاست و مدیریت ایران، مرا در نگاه به آرمان ها مردد کرده است! آرمانگرایی حکم می کند که سازمان برنامه و بودجه، سازمانی برای برنامه و بودجه منطبق بر برنامه باشد، اما واقعیت این است که کشور ما به گریز از برنامه و بودجه منطبق بر برنامه، تمایل بسیار دارد. آرمانگرایی حکم می کند که قطار بودجه ما هر سال فربه و فربه تر نشود، اما واقعیت چیز دیگری را تحمیل میکند. هر سال متقاضیان بیشمار و گاه متنفذی داریم که مایلند بر قطار بودجه سوار شوند و کوپه و واگنی را تملک کنند.

آرمانگرایی این است که برنامه توسعه کشور اگر مورد اجماع همه ارکان نظام است، تابع دولت ها نباشد اما واقعیت این است که دولت ها به اتکای رای شان از مردم، نگرش ها و دیدگاه خویش را مبنای عمل خود و کارگزارانش قرار می دهند. واقعیت تلخ اینکه گاه تغییر دولت ها در کشور ما آن اندازه متفاوت از قبل است که برخی حتی از واژه کودتا هم استفاده کرده اند. این وضع را در نوع نگاه به برنامه چهارم دقیقا تجربه کرده ایم.

متاسفانه هر چه بیشتر جلو می رویم روند افول آرمان ها شتاب می گیرد و واقع گرایی، آرمان ها را به مغاک می افکند. بنظر من نگاه آرمانگرایانه کم فشار افراد ایده آلیست و آرمان گرا، در تصادف و مواجهه با نگاه واقع گرایانه پرفشار قدرت مسلط در سیستم اداری، عملا در هم می شکند و شکست می خورد. آرمان گرایان هم با برچسب ناهمسو به کناری افکنده می شوند. بنظر من مرگ سازمان برنامه یا فراز و فرودهای بنیان برافکنش در طول زمان قبل و بعد از انقلاب، هم ناشی از آرمانگرایی مومنان به برنامه و بودجه است! من در مطلبی با عنوان "مصائب یک سازمان سرگردان" مفصل از این مصیبت مایوس کننده نوشته ام. این پارادوکسی لاینحل است که سازمانی ذیل رئیس دولت، مسئول توسعه کشور است!

سازمان برنامه ای ها عموما اینگونه می اندیشند و این آرمان شان است؛ اما واقعیت چیز دیگری را تحمیل کرده است. واقعیت هایی که گاه منجر به اصطحکاک این سازمان با دولت یا نظام  شده است. تغییر تقویم شمسی به شاهنشاهی قبل از انقلاب و داستان مترو و نیشکر خوزستان بعد از انقلاب دو مصداق این پارادوکس تضاد ساز  است.

من فکر می کنم اساسا آرمانگرایی در ساختار اداری چالش برانگیز است آنهم برای سازمانی که تصور کند مسئول توسعه کشور و راهبر حرکت اقتصادی اجتماعی کشور است. تجربه نشان داده است دولت ها و نظام، تمایل ندارند سازمان بوروکراتیک تحت فرمان شان که مملو از فن سالاران و متخصصان تک بعدی هستند، به آرمان ها ممزوج شود؛ بلکه آنها انتظار دارند کارشناسان و مدیران، فن سالارانه و واقع گرایانه در جهت آرمان های مصوب و تعریف شده شاهنشاه (قبل از انقلاب) یا رئیس دولت (بعد از انقلاب)، حرکت کنند و از اجتهاد در آرمان ها و اهداف به شدت دوری گزینند. راز برخورد شاه و احمدی نژاد با سازمان برنامه نیز همین بود.

جمع بندی اکنون من این است که در فضای موجود و در چارچوب و مختصات سیاسی و اداری اکنون ما، سازمان برنامه و بودجه نمی تواند به آرمان های مستقل فکر کند. حداکثر کارکرد کنونی این سازمان می تواند رد و بدل کردن موافقتنامه ها و جمع و تلفیق بودجه ها در چارچوب وضع جاری باشد. شاید برنامه در حد ویترین هم بتواند در شرح وظایف کارهایش قرار داده شود.

نگاه و نظر شما در باره برنامه های پنج ساله چیست؟
اتفاقا پرسش جالبی است که با جملات قبلی ام مرتبط است. من فکر می کنم گاهی لازم است در مورد آرمان هایمان بیشتر اندیشه کنیم. آرمان های نامناسب، منابع را با بازده اندک مواجه می کند.

گاهی آرمان های ما خیلی معتبر نیستند و نیازمند بازسازی اند. عدم تعریف امروزی از آرمان ها و عدم نوسازی شان موجب می شود آنها در برابر واقعیت ها کم دوام باشند. به عنوان مثال ما در سازمان برنامه و بودجه بر مقدس بودن برنامه ها تاکید می کنیم و این آرمان را مکرر زمزمه می کنیم؛ اما واقعیت این است که این تقدس دیگر قابل باور نیست. در واقع عدم تغییر در فرمت و محتوای برنامه ها، کم کم موجب شده است اعتقاد به برنامه ها کمرنگ شود و امروز در حد یک مناسک یا یک آیین اداری تقلیل یابد.

واقعیت این است که برنامه ریزی یک آرمان درست و حقیقی است اما این آرمان باید نوسازی شود و با مختصات جدیدی تعریف شود. استمرار مدل متعارف برنامه و برنامه ریزی دیگر روا نیست. در اتمسفری که در آن قرار گرفته ایم، از برنامه ریزی متمرکز پنج ساله حکم محور، نمی توان دفاع کرد. ما امکان برنامه ریزی پنج ساله را  نداریم. در اتمسفر همیشه متغیر سیاسی و اقتصادی ما و نوع نگاه ما به دنیا و نگاه دنیا به ما، همینطور ساختار چند بخشی و چند پاره چون نظام-دولت، دولت-مجلس، دولت-مردم، چندان نمی توان به طراحی برنامه های یکپارچه و منسجم در اتمسفر سیال و متحول، امیدوار بود. البته این را هم بگویم که گاه برای ما روشن نیست که ما از برنامه دقیقا چه می خواهیم و چه نمی خواهیم. من معتقدم برنامه ریزی کنونی و برنامه هایی که با فرمت و محتوای متعارف بدان مشغولیم، باید مختومه و منسوخ شوند.

برنامه ریزی و برنامه ها در ایران کارکرد ویترینی و تزیینی پیدا کرده اند. همین موجب شده است اقدامات یک شبه برنامه ای اتفاق افتد که برنامه ها را خنثی می کند، اقداماتی که گاه ناشی از برنامه ریزی جامع است. ابربرنامه هایی چون برنامه های جامع مسکن یا مدیریت حمل و نقل یا هدفمندی که در طول زمان ساخته و تصویب می شوند، برنامه های مصوب را ضربه فنی می کنند. این نکته در قبل از انقلاب نیز مصداق داشت. اصلاحات ارضی به یکباره رخ نشان داد و برنامه را بلعید!

به همه اینها این پرسش ها را هم اضافه کنیم که آیا اگر برنامه نمی داشتیم این اندازه توفیق حاصل نمی شد؟ برنامه برای این ساخته می شود که چالش های آینده را پیش بینی و مدیریت کند. اگر برنامه های ما کارآمد بود چرا نتوانسته ایم بیکاری و اشتغال را مدیریت کنیم؟ چرا نتوانسته ایم در باب جمعیت و کهنسالی یا جوانی جمعیت، درست تدبیر کنیم؟ این چگونه برنامه ای است که از حل معضلات آموزش و پرورش و آموزش عالی ناتوان است؟

برنامه های ما به مجموعه ای از احکام تقنینی یا تاکیدی فروکاسته شده است که اگر هم نمی بودند با قوانینی معمولی و در چارچوب وظایف جاری دستگاه ها البته با تعریف و تفسیر موسع از وظایف، قابل تحقق بوده اند. گاهی هم البته احکام برنامه خود به ابزاری برای ایجاد تشکیلات و وظائف زائد، همین طور رانت های بودجه ای ناصواب منجر شده است و دستگاه ها به توسعه چتر تشکیلاتی خود پرداخته اند و این مستقل از کارآمدی آنها بوده است. در باب ضرورت نوسازی برنامه ریزی از باب محتوا و ساختار می توان بیشتر سخن گفت. بن مایه دیدگاه من این است که باید برنامه ای برای برنامه هایمان داشته باشیم. مفروض گرفتن نظام فعلی برنامه موجب شده انحرافات عمیق جدیدی شکل بگیرد.

اجازه بدهید تجربه برنامه پنجم و ششم را مثال بزنم. من در برنامه پنجم دبیر برنامه در بخش کشاورزی بودم. یادم هست که همه تاکید متولیان برنامه این بود که مطابق نظر رئیس جمهور وقت، برنامه مساله محور شود و چند مشکل ویژه از مشکلات کشور احصاء، هدف گذاری و حل شود. به عبارتی تمایل بر این بوده که برنامه مشکل محور تعریف شود و از گسترده شدن برنامه اجتناب شود. تعبیر این بود که برنامه جامع نمی خواهیم. اما واقعیت این است که علیرغم تمایل همه دبیران برنامه، و معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی، این آرزو هیچ گاه محقق نشد و برنامه تحت تمایل شدید دستگاه ها و در اتمسفری که می شناسیم، تبدیل به کشکول جامع دستگاه ها شد. این نقیصه بدان سبب بود که برنامه را حکم محور ساخته ایم. احکامی که عملا با گنجانده شدن در برنامه، عموما برای دریافت بودجه و تشکیلات دستگاه های اجرایی و نهادها و اشخاص به کار گرفته می شوند و در نهایت با گنجاندن هر حکمی در برنامه عوایدی غیر ضروری برای دستگاه ها ساخته می شود.

در برنامه ششم نیز مشابه این اتفاق از زاویه و با مدلی دیگر، در حال شکل گیری است. در کنار «برنامه بخشی» که همه حوزه ها و دستگاه ها در قالب شوراهای برنامه ریزی و به صورت متعارف و مشابه برنامه های قبلی، بدان مشغول می شوند، ترمینولوژی جدیدی تحت عنوان موضوعات خاص تعریف شده که بیم آن می رود عملا برنامه را به انحراف بکشاند. احتمالا آنقدر عناوین این موضوعات خاص وسعت خواهد یافت که خودش تبدیل به یک برنامه جامع یا ضد برنامه خواهد شد.

آقای دکتر! آیا در کتاب تان به این پرسش پرداخته اید که چرا علیرغم همه توانمندی های بالقوه  و تلاش های بسیار، مدیریت و برنامه ریزی ما چندان کارآمد نبوده و نیست؟
من در کتاب "انحلال نظام تدبیر" در مورد علل به نتیجه نرسیدن تلاش های سازمان مدیریت و برنامه ریزی سخن گفته ام. به نظر من کارآمدی سازمان مدیریت و برنامه ریزی، همین طور کارآمدی دولت و حکومت ما مستلزم طراحی منظومه ای منسجم از نظام تدبیر است. نظام تدبیر ما به شدت مخدوش و متزلزل است. این نکته ای است که بسیاری از اندیشمندان ما چون رنانی، ستاری فر، نیلی، مردوخی و مرحوم عظیمی به نوعی صریح بدان اشاره کرده بودند و این روزها نیز با نومیدی از آن سخن می گویند.

سازمان برنامه یک نماد و یک جزء از نظام تدبیر است اما برای نیل به یک حکومت مدبرانه و حکمرانی خوب، به الزاماتی نیاز است که یکی از آنها هم راستایی نظام و دولت است. همین طور هم راستایی مجلس و مردم با روح برنامه ای، ضروری است. متاسفم که بگویم نظام و دولت در ایران در مقاطعی هم راستا نبوده و نیستند. این عدم هم راستایی، مدیریت و برنامه ریزی را خنثی ساخته است. به علاوه مجلس و نظام برنامه نیز با هم، هم راستا نیستند. سوگوارانه باید گفت شرایطی پدید آمده است که انرژی ها تحلیل می رود و علیرغم اینکه چراغ اتاق های سازمان برنامه و دیگر دستگاه ها تا پاسی از شب روشن است، اتفاقات مثبت به سختی و صعوبت رخ می دهد. در یک کلمه ما باید فکری بحال افکار و ساختارهایمان بکنیم.

یکی از راه حل ها، ایجاد ساختارهای اندیشمند و متفکر برای پایش حرکت «کند و بطئی» توسعه کشور و اداره گران کشور است که سازمان برنامه و بودجه می تواند یکی از این ساختارها باشد.

مصاحبه وبگاه فرارو در تاریخ 1 دی ماه 1394