در باب احمدی نژاد و سازمان مدیریت و برنامه ریزی
کتاب شما داستان احمدی نژاد و سازمان مدیریت و برنامه ریزی را روایت می کند و شما احمدی نژاد را در این کتاب گندم نمای جو فروش معرفی کرده اید. چرا؟
من همانطور که در کتاب آورده ام معتقدم احمدی نژاد به آرمان خواهی تمسک جست و از نردبان آرمان ها بالا آمد اما به لوازمش نامتعهد بود. به طور خاص در باب برنامه و بودجه او شعار «اتاق فکر» را سرداد و مایل بود معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی این نقش را بر عهده بگیرد. اگر او به شعارش معتقد می ماند عالی بود، اما شوربختانه ایشان فقط شعار داد و در عمل هیچ گامی برای تبدیل معاونت به اتاق فکر به عمل نیاورد. گویی اصلا طرح و برنامه ای برای آنجا نداشت و صرفا از نقاط ضعف آنجا می گفت تا بتواند این ساختار اداری را از حیز انتفاع ساقط کند.
چرا احمدی نژاد چنان رفتاری داشت و آیا به ایشان حق نمی دهید؟
برای حق دادن به احمدی نژاد باید بیشتر اندیشید. اگر مجموعه پازل های احمدی نژاد را کنار هم بگذاریم، به این باور می رسیم که اصولا احمدی نژاد غالب ساختارهای اداری ایران را کارآمد نمی دانست و لذا ارزش چندانی برای این ساختارها و کارکردهایش قائل نبود.
به نظر می رسد احمدی نژاد اصالتا و در درون، یک باور کلی در باب برخی ساختارهای اداری از جمله سازمان برنامه و بودجه داشت و آن اینکه این ساختارها علیرغم بزرگی نامشان چندان هم بزرگ و سودمند نیستند و بلکه برای پیشرفت و تعالی کشور مضرند. به نظر، ایشان سازمان برنامه و بودجه ای می خواست که در خدمت نوع نگرش او برای تخصیص بودجه باشد. ضمن اینکه به نظر می رسد احمدی نژاد هیچ اعتقادی به برنامه ریزی متعارف نداشته و ندارد. گواه این استنباط من رفتار احمدی نژاد پس از شکل گیری معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی است. او برنامه پنجم را در پیچ و خم های اداری مرسوم رها کرد و چندان اعتنایی بدان نداشت. در باب بودجه هم بعد از گزاردن عزیزی بر راس بهارستان آرام گرفت، چون منویاتش به تمام مبنای عمل و حرکت بود.
با چنین نگرشی، انحلال و تغییر سازمان می توانست طبیعی و با تمرکز بر منطق و دیدمان احمدی نژاد قابل فهم باشد و با این مفروضات می توان به احمدی نژاد حق داد. البته اگر صورت و مخرج کسر را ساده کنیم شاید بتوان کار احمدی نژاد را بدون خرده دانست و به او حق داد. ما نیز تایید می کنیم که غالب ساختارها و تشکیلات اداری عادی ما پوسیده شده اند و ساختارهای عالی ما هم به مرور از فلسفه تشکیل خود دور شدهاند!
با نوع نگرش پژوهنده، محل نزاع بر سر این موضوع نبوده و نیست. حتی اگر بی خاصیت بودن برنامه ها و برنامه ریزی پنج ساله را پذیرفته و تایید کنیم، اما باز هم برای حق دادن به احمدی نژاد نمی توان قاطع بود. باید دانست که سازمان مدیریت و برنامه ریزی و به روز رسانی آن می توانست مددکار بهتری برای رئیس جمهور و کشور باشد. حداقل اینکه از لجام گسیختگی دستگاه های اجرایی می کاست و کارها اندکی بر انتظام جریان می یافت.
حتی می توان کمی با احمدی نژاد همنوایی کرد!
در واقع شاید بتوان با احمدی نژاد هم عقیده بود که برنامه ریزی به سبک متعارف و به سبک فعلی ما ناکارآمد و نظام بودجه هم معیوب است (اگرچه نمی دانیم که آیا نظرگاه احمدی نژاد این اندازه هم عمیق بوده است یا نه چرا که چنین نگرشی کمتر به روشنی از سوی احمدی نژاد تصریح شده است)، اما نقد اصلی اینجاست که احمدی نژاد برای استقرار تعریف مطلوب خودش هم کار شایسته ای نکرد. به عنوان مثال او هیچ گاه از نهاد خودساخته اش، فکر و اندیشه طلب نمی کرد. به علاوه اگر او خیلی راحت انتظاراتش را از این سازمان بر می شمرد، کسی به گمراهی و تحلیل رفتارش مشغول نمی شد!
یک فرضیه تا حدی مقرون به صحت و موید به برخی شواهد این است که اساسا احمدی نژاد یک دستگاه ستادی کوچک می خواست برای ثبت و ضبط و کتابت بودجه که از محمد کردبچه و یکی دو نفر دیگر هم بر می آمد، همچنین نهادی نخبه برای مشورت دهی به او برای برنامه ریزی مطابق با مبانی ذهنی احمدی نژاد. همین! این نگاه مطابق رویه متعارف می توانست پذیرفته شود. کاری که دیگر روسای جمهور هم تا حدی آن را دنبال کردند. او در باب برنامه هم تا حدی توانست منویاتش را دنبال کند. در باب بودجه هم که خیلی آسان توانست کارش را با چند معاون و یک مشاور و مدیر کل دنبال کند، که کرد.
انتقاد به احمدی نژاد به خاطر این کارها نبوده و نیست که البته حقش بود و به صورت ظاهر و با جامه قانون و حقوق نمی شد آن را از اختیاراتش ندانست. گاهی هم میتوان به نگرش های احتمالا غیر رسمی و پنهان او او نیز در باب خاصیت ها و خواص سازمان حق داد. آنچه بخشودنی نیست اینکه او درونش را کتمان می کرد! به علاوه برای او به واسطه جایگاه بزرگش، زیبنده نبود که کوتاه مدت نگاه کند. به همه اینها باید اضافه کرد این را که ایشان هیچ تلاشی نکرد تا نهاد جایگزین مانایی بعد از انحلال، بسازد!
بر عوام الناس خرده ای نیست که به اکنون خود فکر کنند اما رئیس جمهور ایران نباید به امروز کوتاهش فکر کند. او سوگند می خورد که خیلی بلند تر نگاه کند! شاید اگر رئیس جمهور سابق، آن روز و امروز هم خود واقعی اش را اعلام می کرد و از مدل های متعارف سیاست مذموم و مهندسی روانی عبور می کرد، می شد حق را به او داد اما او امروز هم صادق نیست و با همه بی باکی اش، شهامت آن را نداشت که درونش را افشاء کند و به توسعه کشور بعد از پایان دوره اش کمک ماندگاری کند. قطعا همان رفتارهای کوتاه مدت موجب شد که امروز کسی قدردان او نباشد.
او فقط به 4 سال ریاست جمهوری و امروز و فردای کوتاهش فکر می کرد که البته از این حیث او موفق بود مدلش را پیش ببرد، همچنان که دیگر روسای جمهور هم کم و بیش در این حد موفق ارزیابی می شدند. اگر احمدی نژاد آلترناتیو ارجمندی می ساخت و فرآیندها و رویه های قابل فهمی شکل می داد، می شد به او حق داد اما او بسیار زیگزاکی و کج و معوج عمل می کرد. بعید می دانم که او حتی واقعا در پی ایجاد معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی بوده باشد. حتی این نام گذاری هم گمراه کننده بود!
افق احمدی نژاد افقی کوتاه مدت بود. او حتی در پایان دوره خود حرف های پیشین خود را هم نقض می کرد. رفتار او در احیای دانشگاه علوم پزشکی ایران، مصداق بارز این استنباط است. روغنی زنجانی هم از پشیمانی احمدی نژاد از انحلال سازمان مدیریت و برنامه ریزی گفته بود و این رفتارهای قبض و بسطی تاکتیکی و کوتاه مدت، برازنده یک رئیس جمهور پرمدعا نبود که قرار بود بهشت برای ما بسازد و بنیادها را اصلاح کند!
عهد او با مردم راستی و درستی، عدالت و مهرورزی بود. اگر احمدی نژاد می توانست از نقاط ضعف هاشمی دور بماند عالی بود. اما او نشان داد گاهی افکارش غلط است. گاهی مسیر را اشتباه می رفت و گاهی اصلا طرح روشنی نداشت.
در باب برنامه و بودجه او هم افکارش کامل نبود و هم مسیر را اشتباه رفت. او فقط در پی حذف یک مانع پیش روی خود بود در حالی که با باور من برای مطیع ساختن نهاد بودجه ای، نیازی به آن همه سر و صدا نبود. بودجه منطبق با مدل و نظرگاه های حتی شخصی رئیس جمهور حق او و پذیرفتنی بود (با تسامح) و استقرار این خواست، نیاز به فضاسازی احساسی و شلیک اتهامات و سواری بر امواج انقلابی گری و ایدئولوژیک نداشت. اتهام سازمان آمریکایی و برنامه غیر اسلامی چه ضرورتی داشت؟ من در کتاب "انحلال نظام تدبیر"، نشان دادم این سخنان بی پایه، سطحی و بد اساس بوده است.
آیا احمدی نژاد جز این نوع کارها و آن مدل رفتاری که شما بدان اشاره کرده اید، گزینه دیگری پیش رو داشت و کار دیگری هم می توانست بکند؟ اگر او درونش را افشاء می کرد می توانست مدلش را پیش ببرد؟ آیا مخالفت کارشناسان امکان این را به او می داد که مدلش را اجرا کند؟
من از منظر آرمان گرایی و آرمان خواهی احمدی نژاد 1384 نگاه می کنم. از احمدی نژاد آرمان خواه انتظار نبود که با دستمال های کثیف، شیشه غبارآلود را پاک کند! انحلال یک سازمان غیر آسمانی چندان مهم نیست. مهم تر این است که نهاد جایگزین آن واجد ارزش و اعتباری نباشد. انتظار این بود که بودجه انتظام یابد و پس از انحلال، دست اشخاص حقیقی و حقوقی بی خاصیت از انبان بودجه کوتاه شود و افرادی عزیز و بی صلاحیت مقسم و کلید دار بودجه نشوند!
نگاهی به چندی و چونی بودجه های تدوین شده پس از امیر منصور برقعی که قطعا با نظارت عالیه رئیس جمهور وقت بود، می تواند نشان دهد که بودجه احمدی نژادی و بودجه ریزی آرمانی پس از انحلال و احتمالا مطلوب رئیس دولت، چگونه بوده است!
شما سازمان مدیریت و برنامه ریزی را معادل نظام تدبیر تعریف کردهاید و انحلال آن را انحلال نظام تدبیر. آیا حقیقتا همین طور هست و احمدی نژاد نظام تدبیر را نابود کرد؟
راستش تیتر کتاب من اندکی ژورنالیستی است اما من در مقدمه کتاب آورده ام که سازمان مدیریت و برنامه ریزی می تواند یک نماد از نظام تدبیر نام بگیرد. من این نهاد را از کژی مبری نمی دانم اما معتقدم در نگاهی حداقلی یک حسابدار فنی برای تراز منابع و مصارف و هزینه های جاری و عمرانی و در نگاهی کمی حداکثری، می تواند برای انطباق بودجه و برنامه کارآمد باشد.
انتقاد اصلی شما به احمدی نژاد چه بود؟
پاسخ این پرسش ما را از بحث در باب کتاب انحلال نظام تدبیر خارج می کند اما برای تغییر فضا و به طور کوتاه وارد این سئوال میشوم. راستش من در سال های احمدی نژاد، یادداشت های زیادی نوشته و در الف منتشر کردم و دیدگاهم برای شما و مخاطبان الف روشن است.
صادقانه این است که من در دوران دانشجویی در شیراز و تربیت مدرس با جناح موسوم به چپ مانوس و هم راستا بودم و با دوستانم در جناح راست ناساز بودم. در طول زمان از فضای سیاسی دور شدم و به سازمان مدیریت و برنامه ریزی پیوستم. این حضور، موجب دوری از سیاست متعارف شد و من کم کم به رسش بیشتری می رسیدم. تجربه فن سالاری و نگاهی فراتر موجب شد درک درست تری از اوضاع کشور و سپهر مدیریت و سیاست کشور به دست آورم.
در واقع گذر زمان و دوری از دوران سیاست ورزی دانشجویی مرا به افق دیگری رساند و من دریافتم که جناح ها و طیف ها در کشور ما چندان هم بدون تورش و انحراف نیستند. به عبارتی توانستم به درکی جامع برسم و پس از آن سعی کردم از جانمایی در یک حلقه خاص اجتناب کنم تا بتوانم آزاد اندیشانه و بدون سوگیری به وقایع نگاه کنم.
به مرور زمان و با تامل در مدیریت و برنامه ریزی، به عنوان یک فرد از آحاد ملت و با علاقه به پژوهش و تحلیل گری به این جمع بندی رسیدم که باید نظام اجرایی کشور و ساختار و مدیریت، تغییر بنیادین بیابد تا بتوانیم به توسعه و ترقی، امید ببندیم. همین دریافت متقاعدم کرد که باید ساختارها، مدیریت و شیوه اداره کشور را تفییر داد. در همین فضای فکری بودم که احمدی نژاد ظهور کرد.
آنچه احمدی نژاد می گفت ما را مجذوب کرد. تصادفا در دوره احمدی نژاد به موقعیت مدیریتی هم رسیدم اما به مرور اعتمادم به ایشان و دولت مهرورز وی رنگ باخت و من یادداشتی با عنوان «من و احمدی نژاد و چینی نازک اعتماد» در الف منتشر کردم که البته برای من گران هم تمام شد! من به زودی دریافتم که احمدی نژاد مقاصدش را کتمان می کند و از دو قطبی هاشمی و گذشتگان، نردبان ترقی برای خود می سازد در حالی که همان روش ها و شیوه های مذموم و بسته را در مدیریت، انتصابات و اداره کشور به کار می گیرد.
انتقاد اصلی من به احمدی نژاد مطلقا به تحریم ها و داستان گروه انحرافی مربوط نمی شد و نبوده است. صادقانه بگویم من به احمدی نژاد در داستان تحریم، هیچ انتقادی ندارم. در جمهوری اسلامی ایران، سیاست خارجی و سیاست هسته ای یک سیاست راهبردی است که توسط نظام تعیین و توسط مجریان و دولت های برآمده از مردم اجرا می شود. این نکته و اصل را این روزها دکتر عراقچی بطور روشن و شفاف در مصاحبه اخیرش با نشریه دیپلمات گفته است. سیاست آن روز نظام مقاومت، و سیاست امروز مذاکره است. مجری سیاست مقاومت احمدی نژاد بود و جلیلی، مجری سیاست مذاکره روحانی و ظریف. البته نظام در اتخاذ سیاست، حرفه ای عمل می کند و ممکن است گاهی از اتمسفر عمومی و آستانه تحمل مردم تاثیر بپذیرد. بنابراین احمدی نژاد موجب تحریم ها نشد بلکه تحریم توسط نظام قابل پیش بینی بود و نظام هزینه آن را محاسبه کرده بود.
اتفاقا من با کوبیدن کور و سیاست بازانه نسبت به احمدی نژاد چه در زمانی که فرمان در دستشان بود و و چه امروز، مخالفم. من احمدی نژاد را سیاه و سفید نمی بینم و مثل بسیاری که اکنون بر بال امواج سوارند، از «گزاردن تبر بر دوش او» گریزانم و از این کار فرصت طلبانه و موجی اجتناب می کنم! انتقاد اصلی من به احمدی نژاد هم در گذشته و هم اکنون، به کارکردش در حوزه مدیریت و اداره کشور مربوط بود. او فاقد جامع نگری، انضباط فکری و فاقد قطب نما بود. او خیلی زود در دام سیاست ماکیاولی گرفتار شد و با مدیریت محفلی و حلقه ای و عزل و نصب های سو دار و ناصواب، کشور را به پرتگاه رساند. من در همان سال ها با یادداشت هایی با عنوان «تدبیر در مغاک»، «مدیریت به سبک ایرانی»، «داستان انسان ها و گاوها» و «مجلس ترحیمی بگذارید برای مرگ حقیقت» و بسیاری از دیگر یادداشت ها، توصیفاتی از آن زمان داده ام. به علاوه نگاهی به برخی کارهای احمدی نژاد از جمله در انحلال سازمان مدیریت و برنامه ریزی، دانشگاه علوم پزشکی ایران، برخورد نادقیق و محاسبه نشده با دانشگاه آزاد اسلامی از دیگر مواردی است که من بدان ها پرداختم و معتقدم بسیاری از همین شیوه ها باعث شد که او کم کم از اوج فاصله بگیرد و به افول برسد. در یک جمله از منظر من احمدی نژاد بد عمل کرد و این مستقل از موضوع تحریم است.
برگردیم به بحث پیشین و انحلال و سازمان مدیریت و برنامه ریزی. نگاه شما به کارنامه روحانی در باب سازمان مدیریت و برنامه ریزی چیست؟
مایلم یک پاسخ کلی به شما بدهم. حق این است که بگویم روحانی بر امواج انتقادات فزاینده بر احمدی نژاد سوار شد و من این دولت را دولت حداقلی توسعه و تدبیر می دانم که لاجرم باید می آمد تا دوران گذار از احمدی نژاد مدیریت شود. هر کس دیگری هم که می آمد باید با وعده عبور از احمدی نژاد می آمد تا مقبول مردم شود. انتقاد من به احمدی نژاد این بود که تدبیر را به مغاک افکنده است، اما دولت روحانی را هم دولت آرمانی تدبیر نمی دانم.
به باور من در پایان دوره روحانی ما به 1384 بازخواهیم گشت. 1384 از جهاتی سال خوشی است اما سال آرزو و امید ما هم نیست. اگر ممیزی شما سخت نباشد و مخاطبان شما حال و حوصله تحلیلی داشته باشند می گویم که دولت روحانی دولتی است که از شکاف نظام و توده یا نظام و نخبگان، بهره گرفته و زندگی می کند! دیدمان و ویژن من در چارچوب نام گذاری های موجود، قابل چیدمان نیست.
من به حاکمیت جریان سوم متمایلم. به باور من ایران امروز شدیدا به جریان سوم نیازمند است. اکنون عقربه ساعت قوه مجریه ما در 1384 قرار گرفته است. این اجبار شرایط است و گریز ناپذیر. احمدی نژاد اگر به آنچه که در باب اصلاح مدیریت و ساختارها گفته بود، پای بند می ماند و می خواست و می توانست، شاید امکان داشت که 84 را به 94 برساند اما کاری کرد که دولت یازدهم خود را برای رسیدن به 1384 هم درمانده اعلام می کند! برای عبور از 1384 در سپهر سیاست و مدیریت ایران باید طرح نویی در انداخت.
به علاوه به باور من نظام جمهوری اسلامی ایران هم برای مانایی، به جریان سوم نیاز دارد. جریانی که به خویشتن انقلاب اسلامی 1357 رجوع کند و به منشور نوفل لوشاتو پای بند و مومن باشد و در عین حال، وابستگی مشعوفانه و قبیله ای به نام های بی مسما و جریان های بادکنکی چپ و یا راست متعارف هم نداشته باشد.
چه چیزی شما را به جریان سوم متقاعد کرده است؟
- نظام مدیریت حلقه ای و انتصابات قبیله ای و باندی مخرب در طی سال های گذشته و اخیر
- کارکردهای مدیران در نظام پیش گفته و نظام موجود
- جریان رو به تزاید فساد و فاصله بسیار با آرمان های مصرح در بیانیه های بنیانگذار نظام و روح مطالبات مردم در انقلاب اسلامی 1357
- بحران ناکارآمدی
- بحران های اندیشه ای و اجتماعی
- حضور کم فروغ اندیشمندان، متخصصان و فن سالاران صالح در نظام اجرایی و مدیریتی کشور
- اداره گران کشور
- فقدان نظام رصد و پایش کشور
رویکرد شما در کتاب «انحلال نظام تدبیر»، آرمان خواهانه و اصلاح طلبانه است. آیا به نظر شما انتشار این آثار تاثیری هم در اصلاح روندها دارد؟
سوگمندانه می گویم که خیر! متاسفانه آرمان خواهان چندان کامیاب نیستند و آرمان خواهی نیز همین طور. سخت تر انتظار اشاعه و تحمل این نگرش در ساختارهای متصلب قبیله ای و بوروکراتیک اداری موجود است. آرمان خواهی به غلط یا درست در برابر واقع گرایی قرار گرفته است و خیلی زود ضربه فنی می شود. دولت فعلی نیز بیش تر به واقع گرایان متمایل است تا آرمان خواهان!
اندوه بار است که ما سطح سازمان های اداری بالقوه فرا نگر را هم به حد یک سازمان ثبت احوالی یا یک سلسله مراتب نظامی و پادگانی تقلیل داده ایم و اندیشه ورزی آرمان خواهانه با اتهام مقابله با نظم موجود، به سرعت به کناری افکنده می شود. در این شرایط، خیلی به ارزشمندی این رویکردهای آرمانی در اصلاح روندها باورمند نیستم. به نظرم این نیز یکی از ویژگی های مذمومی است که ما را ناکارآمد کرده است و موجب می شود کشور ما چندان به جلو نرود!
باور کلی من این است که نویسندگان و پژوهشگران آرمان خواه اگر به جریان های پرفشار متصل نباشند، ره به جایی نمی برند. کلی تر هم اینکه زوال و بقای دولت ها و حکومت ها نیز در ایام معاصر با مبارزات آرمان خواهانه نسبت وثیقی ندارد. تنها حسن این نگرش ها، تاثیرات بلندمدت در اذهان آدم ها و سپهر شخصی اندیشمندان و تحلیل گران است و این مستقل از تاثیر در روند موجود و ساختارهای پهن پیکر ناکارآی موجود است!
قضاوت اکنون شما در باره نقش و کارکرد سازمان مدیریت و برنامه ریزی چیست؟
نگاهی به آنچه گذشت نشان می دهد که ایجاد سازمانی برای مدیریت و برنامه ریزی کشور به الزاماتی نیاز دارد که به نظرم آن الزامات فراهم نیست. این سازمان شاید در یک وضعیت آرمانی و بالقوه بتواند یک سازمان فرا نگر باشد و مسئول رصد مسیر و ساختارها باشد: رصدگر توسعه ایران! در چنین نقشی، سازمان مدیریت و برنامه ریزی می تواند البته نهادی ما بین دولت و نظام باشد. همچنین به مرکزی از تجمع نخبگان هوشمند فراکاو و آینده نگر تبدیل شود.
اما این نگاه آرمانی و به نظرم به دلایلی که در این مقال نمی گنجد حداکثری و غیر ممکن است. شاید بهتر آن باشد که فتیله آرمان و قله را موقتا پایین بکشیم و فقط به یک نگاه حداقلی اکتفا کنیم. اینجا عرصه، عرصه جدال آرمان های دشوار آینده نگرانه و و واقعیت پیش رو است که به نظرم مثل همیشه واقعیت خود را بر فضای آرمانی تحمیل میکند!
واقعیت این را تحمیل می کند: ما به سازمانی برای توزیع پول و بودجه حاصل از نفت و دیگر درآمدها نیاز داریم. سازمان برنامه و بودجه باید این را کتابت کند و جمع و تفریق آن را به رئیس جمهور ارائه کند. برای توزیع این بودجه هم مدل کارآمدی جز «وضع موجود» و «آنچه که پیش می آید» نداریم. آنچه که به عنوان تسهیم بودجه برای طرح ها و بخش های مختلف حاصل می شود، تابعی تجمعی است از: اولویت های رئیس دولت + فشار دستگاه ها و نهادهای پرفشار + نیازهای منطقه ای و محلی مردم و نمایندگان مجلس + چانه زنی های سطوح و ارکان متنوع + درخواست های دستگاه های اجرایی.
بنابراین سازمان بودجه می تواند یک بودجه ای در چارچوب وضع جاری کتابت کند و آن را به رئیس دولت و مجلس تقدیم کند. در باب برنامه هم به نظرم اساسا کارآمدی آکادمیک برنامه در وضع جاری به شدت زیر سئوال است و فقدان آن هم لطمه ای به کشور نمی زند. در فرصتی خاص به شما نشان خواهم داد که برنامه ها در ایران کارکرد ویترینی دارند و شرایط ما با تدوین برنامه های پنج ساله سازگار نیست مگر اینکه برنامه های یکساله ای تدوین کنیم که می تواند همان بودجه سالانه باشد!
بنا بر آنچه که گفته شد، لاجرم باید با تلخی باور کرد که باید از اتوپیا، آرمان، آرزو و رویاها فاصله بگیریم و به واقعیت تمکین کنیم! واقعیت عریان این است که در طی همه این سال ها، بودجه کتابت کردیم و برنامه هفت ساله و پنج ساله نوشتیم اما همچنان اندر خم یک کوچه ایم، و این نه به واسطه سازمان برنامه و بودجه بلکه به واسطه سپهر کلان و ساختارهاست.
به اقتضای واقعیات پیش چشم، شاید تقلیل نقش سازمان برنامه و بودجه به ابزار برنامه و بودجه دولت یا تبدیل آن به نهاد پایشگر حرکت دولت بتواند نسخه خوبی باشد آن هم به شرطها و شروط ها! اما قاعدتا نمی توان از این سازمان ذیل رئیس دولت، انتظار تسلط یا حتی نظارت بر دیگر اجزا و قوای مهم از جمله قوای قضایی، نظامی، انتظامی، امنیتی، دیپلماسی، صدا و سیما و ... را داشت. حتی شاید واقع گرایی تمام این باشد که نقش و کارکرد این سازمان به کتابت بودجه با روند متعارف تقلیل یابد و عملا از پایش گری فرا نگرانه نیز دست بر دارد!